پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟با اینکه دوست داشتم با تمام وجودداد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست
آهای زندگی! افتخار میدی یکی دو قدمم با من راه بیای ؟؟! تویی که با بعضی ها چهار نعل میتازی
به خداحافظي تلخ تو سوگند، نشد
که
تو
رفتي و دلم ثانيه اي، بند نشد
لب
تو
ميوه ي ممنـوع ولي لبهـايم
هرچه از طعم لب سرخ
تو
دل کند، نشد
با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ کس، هيچ کس اينجا به
تو
مانند نشد
هر کسي در دل من جاي خودش را دارد
جانشين
تو
در اين سينه خداوند، نشد
خواستند از
تو
بگويند شبي
شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتنـد؛ نشــد!
ﺁﺩﻡ ﻫـﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﻨـﺪﺯﻧـﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨـﺪﻣﯽ ﻣﯿـﺮﻧـﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧـﺪ ...ﺍﻣـﺎ ﻓـﺎﺟﻌـﻪ ﯼﺯﻧـﺪﮔﯽ ِ ﺗــﻮﺁﻥ ﻫـﻨﮕـﺎﻡ ﺁﻏـﺎﺯﻣﯽ ﺷـﻮﺩﮐـﻪﺁﺩﻣﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩﺍﻣــﺎ ﻧـﻤﯽﻣﯿـﺮﺩ! ﻣـﯽﻣـــﺎﻧــﺪﻭ ﻧﺒـﻮﺩﻧـﺶ ﺩﺭ ﺑـﻮﺩﻥﺗـﻮﭼﻨـﺎﻥ ﺗـﻪ ﻧـﺸﯿـﻦ ﻣﯽﺷـﻮﺩﮐـﻪ ﺗـــﻮ ﻣﯽ ﻣﯿـﺮﯼﺩﺭﺣﺎﻟـﯽ ﮐـﻪ ﺯﻧــﺪﻩ ﺍﯼ ...* * ** * * * * *